بیایید به نقطه‌ی مرکزی تخصصی‌مان چپ چپ نگاه کنیم!

وبلاگ

بیایید به نقطه‌ی مرکزی تخصصی‌مان چپ چپ نگاه کنیم!

اگر علاقه به رصد اجرام آسمانی داشته باشید،  احتمالا تکنیک چپ چپ نگاه کردن به گوشتان خورده باشد. وقتی می‌خواهیم در آسمان پرستاره و با چشم غیر مسلح دنبال جرم بخصوصی بگردیم که بسیار کم نور است، بعد از پیدا کردن موقعیت مکانی آن در آسمان (معمولا با استفاده از نقشه‌های سماوی) تلاش می‌کنیم دقیقا به آن نقطه‌ای که باید جرم منظور، در آن قرار داشته باشد، نگاه نکنیم! بلکه به زاویه‌ای حول آن نگاه کنیم. به این کار اصطلاحا می‌گوییم چپ چپ نگاه کردن. بدین ترتیب جرم آسمانی مورد نظر که با مشاهده‌ی مستقیم قابل تشخیص نبود، به دلایلی که در این مقال نمی‌گنجد، به روش چپ چپ نگاه کردن قابل مشاهده می‌شود.

بیایید به نقطه‌ی مرکزی تخصصی‌مان چپ چپ نگاه کنیم!

هرکسی دلش می‌خواهد یک نقطه‌ای در این عالم باشد که بداند جای او دقیقا آنجاست. یک نقطه‌ای که وقتی در آن قرار می‌گیرد، همه چیز به سوی بی‌نهایت و فراتر از آن میل کند؛ همه چیز از جمله احساس خوشایند کارآمدی. بعضی افراد به یاری هوشمندی‌شان، نقطه‌ای از بخت و اقبالشان را پیدا می‌کنند که بتوانند آن را مرکز عالم ببینند و بعضی دیگر متاسفانه در آرزوی پیدا کردن آن نقطه‌ی مرکزی‌ترینِ عالم، عمر و ظرفیت و توان و فرصت از کف می‌دهند. اینجا بنا نیست که در باب تفاوت این دو دسته از آدم‌ها سخن‌ها برانم؛ اتفاقا با نقطه‌ی اشتراکشان کار دارم. هر دو دسته، مسیر تلاش برای پیدا کردن آن نقطه را می‌روند و برای هر دو، دست یافتن به آن نقطه، بسیار دشوار می‌نماید. شبیه پیدا کردن یک نقطه‌ی کم نور بخصوص در زمینه‌ی پرستاره‌ی آسمان…

وقتی مدام از خود بپرسید که «من دقیقا باید متخصص چه امری بشوم تا کارآمد باشم؟» احتمال خطای شناسایی‌تان بالاتر می‌رود چرا که محتمل‌ترین مسیر پاسخگویی به این پرسش، جستجوی یک رشته‌ی تحصیلی است که مثل یک قطار دربست شما را به آن ایستگاه تخصصی آرمانی برساند. اگر خوش شانس نباشید، در مسیر این انتخاب موهایتان سفید می‌شود، عمرتان می‌گذرد، استعدادها و ظرفیت‌های ویژه‌تان هدر می‌رود و در نهایت شما می‌مانید و انتخابی که بالاخره آنطور که خواستید، نکردید. اگر خوش‌شانس باشید، یک روزی یک رشته‌ای در این بازار چند رنگ اکادمیک، چشمتان را می‌گیرد و دل در گرو آن نهاده و مسیر تحصیل را آغاز می‌کنید. از اینجا به بعد این قطار است که جهت حرکت شما را مشخص می‌کند و به شما می‌گوید که کار کردن روی کدام مسائل، ارزشمند است و سودمند!

اما این قطار تحصیل آکادمیک را چه کسانی هدایت می‌کنند؟ ریل‌های آن را در ابتدا کجا گذاشته‌اند و مقصدش به کجا می‌رسد؟ چه تعداد از دانشگاه‌های ما، دانشکده‌های ما، رشته‌های تحصیلی ما اساسا به هدف حل مسائل زیست بوم جامعه‌ی ما طراحی شده‌اند یا حداقل متناسب با همه‌ی جوانب اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و… جامعه‌ی ما برگردان شده‌اند؟ نهاد علم به معنای عام در جامعه‌ی امروز ما، چقدر در خدمت افراد قرار می‌گیرد تا بتوانند مسائل واقعی و بومی خود را حل کنند یا چقدر افراد را در خدمت خود می‌گیرد تا بتواند مسائل اولویت‌بندی شده‌ی جوامع بخصوصی را حل کند؟

از طعم گس و فسرده‌ی پرسش‌های اخیر بگذرید و حالا تصور کنید از مشاهده‌ی دقیق آن نقطه‌ی مرکزی مقداری زاویه گرفته‌اید و به چشم غیر مسلحتان اجازه دادید تا در دایره‌ی وسیع‌تری از مسائل و تحصیلات دنبال آن مرکزی از عالم بگردد که متناسب با شماست. در این حالت، هر روز و هر لحظه دغدغه‌ی شما پاسخ دقیق به آن پرسش مذکور نیست بلکه این فرصت را دارید تا شناخت مروری و تدریجی شما از مجموعه‌ی مسائل و مسیرهای تحصیلی مختلف، هر روز تصویر شما از آن نقطه‌ی تخصصی نهایی را روشن و روشن‌تر کند. در این حالت است که در مقاطع انتخاب رشته‌ی تحصیلی، شغل، فعالیت اجتماعی و… یک ابرِ هدف نسبتا وسیع در ذهن و قلب شما حضور دارد که به تصمیمات شما جهت و معنایی واحد می بخشد. در این حالت است که وقتی قدم در یک مسیر تحصیلی یا تخصصی بخصوص می‌گذارید، این شمایید که می‌توانید تشخیص دهید از بین مجموعه مسائل حوزه‌ی علمی یا عملی پیش رویتان، کدام موارد نسبت نزدیک‌تری با مجموعه‌ی ابری هدف شما دارند ولو اینکه در جامعه‌ی علمی آن حوزه، آنچنان طرفدارانی هم نداشته باشند. در این حالت است که می‌توانید آگاهانه مسیرهای تحصیلی متعددی را در ادامه‌ی هم تجربه کنید و لوازم شفاف کردن نقطه‌ی متمرکز تخصصی خود را از منابع تحصیلی گوناگون تامین کنید.

خوب است در این میان آدم‌هایی را به یاد آوریم که دیده‌ایم یا وصفشان را شنیده‌ایم که دارند برای من و شمای امروز و فردای همین بوم، مسئله حل می‌کنند و در حرفه‌ی خود هم متخصص هستند اما همه‌ی تخصص خود را از تحصیل در رشته‌های دانشگاهی کسب نکرده‌اند. افرادی که تجربیات میدانی‌شان در صحنه‌ی عمل، حتی از نظریات به روز حوزه‌های دانشی مرتبط جلوتر است؛ افرادی که چالش‌های تحصیل غیر آکادمیک یک دانش بخصوص را به جان خریده‌اند تا دقیقا همان چیزی را کسب کنند که لازم است؛ و مثال‌های متعددی که ناظر به مسائل بخصوص و به صورت موردی می‌توان زد.

نکته اینجاست که ما برای رسیدن به آن‌جایی که بتوانیم واقعا مسئله‌ای از مجموعه مسائل واقعی و بومی خود را حل کنیم، نیاز به یک حرکت تحصیلی، به معنای تحصیل تخصص و نه صرفا تحصیل آکادمیک داریم که دو رکن اساسی آن می‌شود جهت و لوازم حرکت. نهاد علمی که با نظام اولویتی مسائل بومی ما بیگانه است، نمی‌تواند مرشد اول و آخر ما در تشخیص جهت حرکتمان باشد؛ اگر افق دید ما حل چنان مسائلی است. نهاد آموزشی هم که چاره‌ای ندارد جز خدمت به نهاد علم بیگانه، نمی‌تواند معلم کافی جهت تحصیل لوازم حرکتی باشدکه نسبت به جهتش بیگانه است. پس چاره‌ای نیست جز تامین جهت حرکتمان مقدم بر جهتی که نهاد علم ما را فریبانه به آن می‌خواند؛ و تامین آن دسته از لوازم حرکتمان که نهاد آموزش از ارائه‌ی آن عاجز است.

نسخه‌ی هر کداممان هم با دیگری متفاوت است. ممکن است در حوزه‌ای تخصصی، پیشتازانی بوده باشند که سنگرهای آکادمیکی را به منظور تامین جهت و لوازم حرکت به سمت مسائل واقعی و بومی فتح کرده باشند و بتوانند مسیر تخصصی آیندگانشان را هم تنظیم کنند. باقی‌مان هم که باید خودمان آن طرح نو را در عالم در اندازیم. اما آنچه در نسخه‌ی همه‌مان مشترک می‌شود، نقش فعالی است که در ترسیم و پیمایش مسیر تخصصی‌مان باید بپذیریم.

نویسنده : 

سارا حاجلی

نوشتهٔ پیشین
در کنار جراحی مغز، کارگردانی تئاتر هم بکن!
نوشتهٔ بعدی
هرچيز را سر جاى خودش بگذار!

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست