متاسفانه یا خوش‌بختانه شما یک کیک‌پز به دنیا نیامده‌اید

وبلاگ

متاسفانه یا خوش‌بختانه شما یک کیک‌پز به دنیا نیامده‌اید

نگاهی خیلی اجمالی به اثرگذاری وراثت و محیط بر استعدادهای ما

متاسفانه یا خوش‌بختانه شما یک کیک‌پز به دنیا نیامده‌اید

هر زمان که صحبتِ «استعداد[1]» به میان می‌آید، اگر یاد برنامه‌های نمایشی داخلی و خارجی نیفتم که به اصطلاح استعدادیابی‌شان منحصر به آواز خواندن و ژانگولربازی[2]‌های مختلف است، یاد کتابی به نام «کلاف پرگره[3]» می‌افتم. این کتاب داستان جهانی است که در آن جهان هر کس با یک استعداد خاص به دنیا می‌آید. مثلا یک نفر استعداد شگفت‌انگیزش در کیک‌پختن است و یکی در تجارت، یکی در پزشکی و یکی در چوب‌بری. و یکی از شخصیت‌های مهم داستان هم استعداد ویژه‌اش گره‌زدن است. می‌تواند یک کلاف نخ را به شکل‌های بسیار متنوع گره بزند! برخی افراد این جهان در همان دوران کودکی این استعدادشان را پیدا می‌کنند و برخی هم باید نوجوانی و جوانی‌شان را صرف پیدا کردن آن بکنند. کسی هم که نتواند استعدادش را پیدا کند، هیچ‌ شأن و منزلتی در آن اجتماع پیدا نخواهد کرد، چون در واقع کاری نمی‌تواند انجام دهد. از ادامه‌ی داستان که در آن یک «استعداد‌ دزد» پیدا می‌شود که کارش جمع‌آوری استعداد آدم‌های مختلف است و استعداد هرکس را از درونش بیرون می‌کشد و درون یک شیشه‌ی مربا می‌اندازد، می‌گذرم. سبک این داستان را می‌شود رئالیسم جادویی[4] دانست. در اولین لینک صفحه‌ی جست‌و‌جوی گوگل برای این سبک ادبی، نوشته شده است که در داستان‌های رئالیسم جادویی ساختارهای واقعیت دگرگون می‌شوند و یک دنیا با روابط علی و معلولی خاص آفریده می‌شود. البته در این یادداشت قرار نیست راجع به مکاتب ادبی صحبت کنیم. چیزی که باعث می‌شود من با شنیدن کلمه‌ی استعداد یاد «کلاف پرگره» بیفتم، این است که خیلی وقت‌ها تصورمان راجع به استعداد، شبیه چیزی است که نویسنده‌ی این داستان به تصویر کشیده است. یعنی همین مدل ساختار‌ی غیر واقعی و دگرگون شده. البته احتمالا تصور ما کمی رقیق‌تر باشد. مثلا فکر نکنم هیچ کدام از خوانندگان این یادداشت معتقد باشند که توانایی گره‌زدن ذاتی است و یا کسی پزشک به دنیا می‌آید!

بحث بر سر تقابل اثرگذاری محیط و وراثت بر استعداد، یک دعوای اساسی و طولانی مدت است و هنوز هم نمی‌شود با چند جست‌وجوی ساده در اینترنت یا حتی خواندن چند کتاب‌ تخصصی‌تر، به نظر واحدی رسید. ولی در حال حاضر نظریاتی که به اثرگذاری هر دو جنبه‌ معتقدند، بیشتر مورد توجه هستند. اما هنوز هم دیدگاه‌های افراطی و تقریطی طرفداران خودشان را دارند.

در یک سمت این طیف، رفتارگرایان قرار دارند که معتقدند هر رفتاری را می‌شود به هر فردی، بدون توجه به ژنتیک، صفات شخصیتی و افکار درونی آن فرد، آموزش داد. و در سمت دیگر طرفداران نظریه‌ی کلاسیک وراثت هستند که بر این باورند که وراثت تمامی جنبه‌های ساختمان وجودی انسان را اعم از جسمانی، عقلانی و اخلاقی در بر می‌گیرد و بر این اساس محیط یا فاقد تاثیر است و یا تاثیر بسیار کمی دارد. یک چیزی شبیه همان «عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود»ِ خودمان.

یک دیدگاه متعادل‌تر درباره‌ی استعداد نیز این است که با استعداد بودن یعنی یادگیری یک مهارت[5] با صرف انرژی و زمان کمتر. در این دیدگاه ذاتی بودن استعداد نفی نمی‌شود. یعنی قبول داریم که انسان‌ها با استعداد‌های ذاتی متفاوتی آفریده شده‌اند ولی این استعداد‌ها تحت اثر متقابل دو عامل وراثت و محیط هستند. یعنی تغییرناپذیر نیستند و تحت زمینه‌های مساعد یا نامساعد محیطی و بر اثر تجربه تغییر می‌کنند، رشد می‌یابند، یا از رشد و شکوفایی باز می‌ایستند.

تصور کنید مثلا دو نفر می‌خواهند بسکتبال یاد بگیرند و هر دو به یک اندازه از بسکتبال می‌دانند (البته سخت می‌شود فرض کرد که دو نفر پیش‌زمینه‌ای کاملا یکسان در یک موضوع داشته باشند. چون به هر حال در شرایط متفاوتی بزرگ شده‌اند و احتمالا شرایط جسمی کاملا یکسانی هم ندارند). هم‌زمان آموزش بسکتبال، با کیفیت یکسان، به این دو نفر آغاز می‌شود. یکی از این دو نفر در یک هفته به سطحی در بازی بسکتبال می‌رسد که نفر دوم به همین سطح در یک ماه می‌رسد. در این صورت می‌گوییم نفر اول استعداد بیشتری برای بازی بسکتبال دارد.

اگر بخواهیم خیلی تخصصی‌ترش را بگوییم (درست و غلطش هم پای همان متخصصین)، در واقع این تلاش بیشتر نفر دوم برای به وجود آوردن مسیر عصبی‌ای است که منجر به وجود آمدن استعداد در فرد می‌شود. برای مثال وقتی فردی با تمرین رانندگی را یاد می‌گیرد و دیگر برای این کار نیازی به تمرکز آن‌چنانی ندارد، مسیر عصبی در مغزش تشکیل شده است.

اتفاقا معنای لغوی «استعداد» هم با تعریفی که داشتیم، هم‌خوانی دارد. واژه‌ی استعداد از مصدر «ع د د» به معنای قابلیت، ظرفیت و آمادگی است. می‌شود گفت در کسی که استعداد بیشتری دارد، آمادگی بیشتری برای یادگیری یک توانایی[6] یا مهارت است. ولی فقط آمادگی و قابلیت یک توانایی وجود دارد نه خود آن. و قطعا برای به فعلیت رساندن این قابلیت باید تلاش کرد، باید یاد گرفت و باید تمرین کرد. و توجه کنید که استعداد با این تعریف، به این شکل که من یا استعداد موسیقی دارم یا ندارم، صفر و یکی نیست، بلکه یک بازه‌ی پیوستار است و فقط می‌شود از کم‌تر یا بیشتر استعداد داشتن در یک زمینه صحبت کرد. و برخی معتقدند در همه‌ی انسان‌ها، همه‌ی استعدادها وجود دارد و فقط مقدارش متفاوت است.

خیلی وقت‌ها که از استعداد صحبت می‌کنیم، این انتظار به وجود می‌آید که اگر کسی در چیزی استعداد دارد، باید از همان روز اول همه‌ی مهارت‌ها و توانایی‌های مورد نیاز آن کار را داشته باشد. ولی متاسفانه (یا خوش‌بختانه) کسی بسکتبالیست، ریاضی‌دان، موسیقی‌دان، پزشک و یا حتی کیک‌پز و متخصص گره‌های مختلف به دنیا نمی‌آید.

برای این که بدانید این خطا در فهم معنی استعداد چقدر جدی است، به این داستان گوش کنید. یکی از اساتید مدیریت دانشگاه پنسیلوانیا تعریف می‌کند که در شرکتی نسبتا بزرگ یک فرصت شغلی به وجود آمده بود و ۲۹ هزار نفر برای این فرصت درخواست داده بودند، یعنی ۲۹۰۰۰ نفر فکر می‌کردند که برای این شغل مناسب هستند! ولی سیستمی که این درخواست‌ها را بررسی می‌کرد، هیچ کدام از این افراد را مناسب این شغل نمی‌دانست. چرا؟ چون برنامه‌ی این سیستم توسط آدم‌هایی نوشته شده بود که به دنبال یک «استعداد ذاتی» می‌گشتند. آن‌ها فرد با استعدادی برای این شغل می‌خواستند که به صورت پیش‌فرض همه‌ی مهارت‌ها و توانایی‌های لازم روی او نصب باشد! در صورتی که این استاد معتقد بود قطعا در بین سیصد یا چهارصد نفر هم دو سه نفر پیدا خواهند شد که با کمی تمرین و آموزش از پس آن شغل به خوبی بربیایند.

دقت کنید که ما در این یادداشت تاثیر استعداد ذاتی را زیر سوال نبردیم. قطعا این که کسی قابلیت و ظرفیت بیشتری برای یک کار داشته باشد، در سرعت و کیفیت یادگیری او موثر است. مثلا ممکن است شما نتوانید مانند موتزارت در ۵ سالگی آهنگ بنویسید ولی با سال‌ها تلاش و کار سخت در ۴۰ سالگی یک آهنگ‌ساز خوب شوید!

یک نظر دیگر هم هست که می‌گوید اگر در کاری استعداد خیلی ویژه و زیادی نداشته باشید، بهترین آدم در آن کار نمی‌شوید. این را انکار نمی‌کنیم که وارد شدن به کارهایی که قابلیت و ظرفیت بیشتری در آن‌ها داریم فکر بدی نیست. و برای این که بفهمید آدم چه کاری هستید می‌توانید به سراغ یادداشت «گفت‌و‌گوی بی‌واسطه با گوی بلورین» بروید، ولی علاوه بر این چه اهمیتی دارد که در کاری بهترین نباشیم؟ مثلا فرض کنید می‌خواهیم آهنگ‌هایی بسازیم که با آن آهنگ‌ها مفاهیمی را منتقل کنیم یا آدم‌ها را به سمت چیزی تشویق کنیم یا … اگر آهنگ‌ساز خوبی باشیم هم از پس این کار بر می‌آییم، پس چه لزومی دارد که بهترین آهنگ‌ساز تاریخ باشیم؟ یا چه لزومی دارد حتما موتزارت باشیم؟ برای حل کدام مسئله نیاز داریم در تخصصمان بهترینِ در دنیا باشیم؟

واقعیت این است که دنیای ما دنیای «کلاف پرگره» نیست و باید از جست‌و‌جوی منفعلانه در پی یک استعداد ذاتی یا جوهر درونی‌ای که یک دفعه باعث بهترین شدنمان شود، دست برداریم و فریب شلوغ‌کاری‌های حوزه‌های کسب و کاری جدید را هم نخوریم که راه حل همه‌ی سرخوردگی‌ها و شکست‌های مسیر تخصصی را استعدادیابی می‌دانند! و به جای آن شروع کنیم به یادگرفتن و تلاش‌کردن و حرکت‌کردن. به کیک‌پزهای معروف هم یک روز الهام نشده است که چطور باید کیک‌های خوبی بپزند و حتما بارها و بارها شیرینی‌هایشان سوخته است و شاید هم چندین بار سراغ پختن غذاهای مختلف رفته‌اند تا بالاخره فهیمده‌اند که با کیک‌پختن می‌توانند دنیا را جای بهتری کنند (یا هر مسئله‌ی دیگری که کیک‌پزها می‌خواهند حل کنند). ما هم خیلی از استعدادهای ذاتی‌مان را در همین تجربه‌ها و زمین‌خوردن‌ها پیدا خواهیم کرد.

[1] talent

[2] نوعی عملیات تردستی مانند انداختن گوی‌های متعدد به هوا و گرفتن آن‌ها.

[3] داستانی نوشته‌ی لیزا گراف که انتشارت پیدایش با همین نام ترجمه‌اش کرده است.

[4] magic realism

[5] skill

[6] ability

نویسنده : 

سارا مستغاثی

نوشتهٔ پیشین
خودت را از معادله حذف نکن!
نوشتهٔ بعدی
شما چیزی بیش از چهار حرف از الفبا هستید

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست