آیا با منطقی فکر کردن تمام مشکلات حل خواهند شد؟
در یادداشتهای قبل، از این گفتیم که چطور منطقی فکر کنیم و چطور دچار خطاهایی نشویم که منطقی فکر کردنمان را تحتالشعاع قرار میدهند و حتی از عواملی گفتیم که از جنس فکر کردن نیستند ولی روی فکر کردن ما تاثیر میگذارند! ولی آیا واقعا قرار است همه مسائل و تصمیمات با فکر کردن به نتیجه برسند؟ عقل ما تا کجا قد میدهد؟ چقدر از مسائل را با عقلمان میتوانیم پیشبینی یا کنترل کنیم؟
یکی از نمونههایش همین همهگیری بیماری کرونا! چند وقت پیش یکی از فوق تخصصهای پزشکی را در تلویزیون آوردند، گفتند: پیشبینی شما دربارهی آیندهی این بیماری چیست؟ گفت: تا الآن که هرچه متخصصین و فوق تخصصها گفتند، کرونا طور دیگر عمل کردهاست. مثلاً گفتیم: هوا گرم شود خوب میشود. گرم شد و خوب نشد. گفتیم: چنین شود… این کرونا مدام ما را ضایع میکند، هر چیزی به مردم میگوییم، خلافش رفتار میکند.
با همه توصیههایی که به تفکر و تحقیق و … شد، تعارف که نداریم؛ همه چیز هم دست ما نیست. چه کسی میتواند بگوید که جوابی که یافتهاست یا نتیجهای که گرفتهاست صد در صد درست است؟ چه کسی میتواند ادعا کند از آینده خبر دارد؟ چه کسی می تواند بگوید مسیر را مثل کف دستش میشناسد و همهی دست اندازها و سرعتگیرهای در انتظارمان را میشناسد؟ و چه کسی میتواند تضمین کند در این مسیری که پس از تحقیق و تفحص بسیاری یافته است، هدفش آنقدر برایش ارزشمند است که هیچ مانعی متوقفش نمیکند؟ یا اصلا اگر بعد از مدتی به هردلیلی این مسیر به بنبست خورد چه؟
من فکر میکنم هیچکس.
خب پس چه کنیم؟ یک گزینه هیچکاری نکردن است. یک گزینه تحقیق و فکر کردن بیشتر و بیشتر است. یک گزینه این است که وقتی قرار نیست فکر کردنمان ما را به جایی برساند، هرکاری پیش آمد انجام دهیم و برای بررسی انتخابهای ممکن وقت حرام نکنیم.
خب بیاید چند سال بعدِ هر گزینه را نگاه کنیم.
اگر هیچکاری نکنیم یا هرکاری پیش آمد انجام دهیم، بالاخره زمانهایی میرسد که سرمان آنقدرها شلوغ نیست یا آنقدر خوشحال نیستیم و به این فکر میفتیم که «آمدنم بهر چه بود؟» و فکر کردن به این سوال برایمان کلافهکننده و خفهکننده میشود. یعنی برای هیچ چیز؟ یا برای چیز خاصی بوده است و ما نرفتیم دنبالش؟
اگر گزینهی فکر کردن و تحقیق بیشتر را انتخاب کنیم، این فکر کردن را تا کی میتوانیم ادامه دهیم؟ چند سال؟ مثلا کسی قسم خورده با 17 سال فکر کردن حتما جواب درست پیدا میشود؟ اصلا چه کسی گفته که قرار است جواب صددرصد درستی پیدا بشود؟ به فرض هم که پیدا شد، آیا میتوانیم واقعا 17 سال صبر کنیم؟ بعد 17 سال، توان و شرایط شروع مسیری را که پیدا کردیم، داریم؟
هر کدام ما موقعیتهایی را یادمان هست که کل نورونهایمان را به کار گرفتیم و تصمیمی گرفتیم ولی نهایتا پشیمان شدیم. یک مثالش هم آمار قابل توجه و تامل طلاق است. یعنی تمام کسانی که ازدواجشان شکست میخورد، بدون فکر ازدواج کرده بودند؟ واقعیت این است که جواب منفی است. بعضی از این زوجها قبل از تصمیمگیری ساعتها با هم صحبت کرده بودند، رفت و آمد داشتند و خانوادههایشان تحقیق و مشورت کرده بودند و تصمیم بر وصلت شده بود. پشیمانی دلیل بر این است که عقل کافی نیست. لازم است ولی کافی نیست.
علاوه بر این خدا گفتهاست که قرار نیست همهی کار گردن خودت باشد. اگر عقل کافی بود، این همه دعا برای هدایت به راه مستقیم برای چیست؟
شاید بگویید عقل ما کافی نیست ولی حتما انسانهای دانشمند و عالمی هستند که عقلشان کفایت میکند!
ما هفده رکعت در شبانهروز نماز میخوانیم. در ده رکعتش میگوییم: «اهدنا الصراط المستقیم» نه برای خودمان، برای همه. نمیگوییم: «اهدنی» میگوییم: «اهدنا». اهدنی یعنی مرا هدایت کن، اهدنا یعنی همه را هدایت کن. یعنی بزرگها هم اشتباهات بزرگی میکنند.
تازه قرآن به همه باسوادها می گوید وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا[1] آیه قرآن است. إِلَّا قَلِيلًا یعنی همه شما با هم یک ذره سواد دارید. تازه نگفته «وَ ما أُوتِيتُمْ العلم»، گفته «مِنَ الْعِلْمِ» یعنی یک ذره از علم، یک گوشهای از علم. که همان یک ذره علم هم اگر بندگی خدا را نکنیم گم میکندمان که پیدایمان نمیکند. مثالش هم علمای یهود و نصاری، نام و نشان پیغمبر ما را در تورات و انجیل خودشان دیدهبودند. چنان پیغمبر اسلام را میشناختند، همانطور که پدر بچهاش را میشناسد. يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ[2] ولی قبول نکردند.
بَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَه[3] اول انسان باید بندهی خدا باشد تا انتخاب درست کند. کسی اگر بندهی شیطان و نفسش باشد نمیتواند تشخیص احسن بدهد. پس باید عبد باشد، یعنی بندهی، او نه بندهی نفس.
علاوه بر این که اگر همهی ما سوادهایمان را روی هم بگذاریم تازه گوشهای از علم میشود، از همین سواد خیلی کممان هم فقط به آنهایی علم اطلاق میشود که به درد بخورند. فَيَتَّبِعُونَ یعنی علمی به درد میخورد که دنبالش عمل باشد. این «ف» یعنی فوری، وقتی یاد گرفتی فوری عمل کنی. علمی به درد میخورد که مفید باشد. یعنی یک چیزی یاد بگیریم که اگر ندانیم یک جایی خراب شود و حالا که دانستیم یک جایی آباد شود. هر اطلاعاتی علم نیست. و علماً نافعاً علم باید نافع باشد. مشکلی را حل کند. یا مشکل جامعه را حل کند یا مشکل یک نفر را حل کند، یک رشدی درونش باشد. رشد اخلاقی باشد، رشد سیاسی باشد، رشد اقتصادی باشد، رشد بدنی باشد. هر علمی ارزش ندارد. علمی به درد می خورد که همراه اخلاق باشد. الآن مشکل آمریکا علم است یا اخلاق؟ علم مهم نیست، هواپیما میسازد اما برای بمباران یمن. علم باید همراه با اخلاق و تزکیه باشد.[4]
پس قبول که ما عقل کل نیستیم و هیچ وقت هم نمیشویم؟ پس دیگر امیدمان به چه چیزی باشد؟
و یک خبر بدتر؛ یأس از رحمت خدا گناه کبیره است. یعنی آدم ناامید شود. مدام بگوید دیگر کار از کار گذشته است. مدام بگوید من دیگر باسواد نمیشوم. حدیث داریم اگر در یک رشته شکست خوردید، شغلت را عوض کن. تعصب نداشته باشید که من باید مغازهام اینجا باشم. من باید شغل پدری را انجام بدهم. باید در محلهی پدری باشم.
یأس از گناهان کبیره است. از این جا مانده و از آنجا رانده به نظر میرسیم، نه؟
ما عقل و تشخیصمان ناقص است اما خدایمان که علیم است.
از پیامبر اسلام عالمتر و باتدبیرتر و کاردرستتر که نداریم، فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ[5] خدا به ایشان میگوید مشورتهایت را که کردی، تصمیمت را که گرفتی، دیگر توکل کن به من. و خلاصهاش این که نگران نتیجه و کم و کاست خودت نباش، که اگر کاری را با همهی سختیها و ضررهای ظاهریاش بر عهده گرفتی، در مسیرت به حمایت خدا دلت قرص باشد. میدانی که سرانجام کار را نمیدانی و نمیتوانی هم بفهمی، ولی یک عالِم به غیبی هست که همهی ریز و درشت عالم در اختیار ایشان است و ایشان هم هیچ خیری برایت دریغ نمیکند.
توکل یعنی به عهده گرفتن و نه به عهدهی دیگری سپردن. توکل یعنی انسان دربارهی وظایف و مسولیتهایی که خدا برایش مشخص کرده است، بیندیشد و متعهد مسئولیتهای خودش بشود. نپرسد پس سرنوشتم چه میشود؟ ما اغلب درمورد سرنوشتمان فکر میکنیم؛ فکر میکنیم این کار را بکنم که به آن منفعت برسم، برای این که زندگیام چنان بشود… توکل میگوید تو متعهد و متوجه وظیفهات باش و در سرنوشت تکیهات بر خدا باشد، این میشود معامله. مثلا من میخواهم در دنیا و آخرت سعادتمند باشم، آبرویم حفظ شود و … یک حالت این است که خودم انتخاب کنم که خیر و سعادتم در چه کاری است و به سراغ همان بروم، به فکر این هم نباشم که خدا برایم چه وظیفهای در نظر گرفتهاست. یک حالت دیگر هم این است که سرنوشتم را به خدا بسپارم و در هر مسئلهای فکر کنم که وظیفهی من چیست، سپس متهعد انجام وظیفهام شوم و خودم را به او بسپارم. اگر انسان خودش را خالص بکند برای خدا، عنایت خدا را در همهی لحظات زندگیاش لمس میکند، گویی همیشه یک دست غیبی هست که او را در جهت خیر و سعادت حفظ میکند و نگه میدارد و راهنمایی میکند. ما او را بندگی میکنیم تا خدایی او را درباره خود ببینیم. تو فقط درباره بندگی خود بیندیش تا ببینی چطور برایت خدایی[6] میکند.
[1] سوره مبارک اسراء آیه 85
[2] سوره مبارک بقره آیه 146
[3] سوره مبارک زمر آیه 18
[4] حجتالاسلام محسن قرائتی
[5] سوره مبارک آل عمران آیه 159
[6] شهید مرتضی مطهری
نویسنده :
فاطمه تقیپور