لطفا بهتر از قاضی‌های یونان باستان قضاوت کنید

وبلاگ

لطفا بهتر از قاضی‌های یونان باستان قضاوت کنید

مرور چند مغالطه‌ی موثر در تفکر

به تصوير زير نگاه کنيد.

اين تصوير نتيجه‌ي نظرسنجي دو صفحه‌ي اينستاگرامي را نشان مي‌دهد. هر دو صفحه اين نظرسنجي را در يک زمان و حدودا يک ماه قبل از انتخابات رياست جمهوري، بين دنبال‌کنندگانشان برگزار کردند. همين طور که از نتايج پيداست مي‌شود حدس زد که دنبال‌کنندگان اين دو صفحه افراد متفاوتي باشند. تا اين‌ جا که ماجرا واضح بود و مشکلي هم وجود نداشت. مشکل وقتي ايجاد مي‌شود که صاحب يکي از اين دو صفحه فکر کند تقريبا همه‌ي مردم در انتخابات شرکت مي‌کنند و ديگري فکر کند که تقريبا هيچ‌کس در انتخابات شرکت نمي‌کند!

شايد به نظرتان واضح برسد که از يک نظرسنجي اين‌چنيني، بين سه يا چهار هزار نفر، نمي‌شود نتيجه‌اي درباره‌ي کل کشور گرفت. احتمالا مي‌گوييد کافي است کمي با خودشان تحليل کنند که نمونه‌‌ي انتخاب‌شده به هيچ‌عنوان نماينده‌ي کل جامعه نيست. ولي واقعيت اين است که خيلي وقت‌ها اين «کمي با خود تحليل کردن» را انجام نمي‌دهيم و دچار خطاهاي کوچک و بزرگي مي‌شويم. ما خيلي وقت‌ها منطقي فکر نمي‌کنيم.

مي‌گويند «منطق» ابزاري است که انديشه را از افتادن در خطاها مصون نگه مي‌دارد و اگر کسي به کلّي منطق را در استدلال‌هايش به کار بَرَد، به هيچ وجه دچار خطا در تفکّر نخواهد شد. احتمالا خيلي از ما از درس‌هاي منطق و رياضي دبيرستان و دانشگاه، شکل‌هاي مختلف استدلال و ملاک‌هاي صحتشان را تا حدي بلديم. و شايد مثلا در گفت‌و‌گوها و مناظرات يا براي پيروزي در بحث‌ها و قانع کردن ديگران هم از اين دانسته‌هايمان استفاده کنيم. ولي در اين يادداشت، به طور خاص، مي‌خواهيم از استفاده‌ي اين ابزار در گفت‌و‌گو با خودمان سخن بگوييم.

وقتي در موقف يک انتخاب گير افتاده‌ايم، انگار دو نفر درون ما هستند با دو نظر متفاوت و هرکدام هم دلايلي براي نظرشان دارند. شايد يک راه خوب براي تصميم‌گيري اين باشد که به اين دو نفر فرصت دهيم با هم گفت‌و‌گو کنند، هم‌ديگر را به چالش بکشند و سعي کنند طرف مقابلشان را قانع کنند. خود ما هم مي‌توانيم سعي کنيم مانند يک ناظر بي‌طرف بنشينيم و استدلال‌هايشان را بشنويم و بررسي کنيم کدام طرف بيشتر حق دارد. براي اين قضاوت به ابزارهايي نياز داريم. شناخت انواع استدلال‌هاي بد و اشتباه مي‌تواند يکي از اين ابزارها باشد. به انواع خطاها و آشفتگي‌هايي که کم‌ و بيش مرتبط با خطاي در استدلال هستند، به معناي وسيع کلمه، «مغالطه» مي‌گويند.

براي شروع قضاوت خوب است استدلال‌هاي دو طرف را صورت‌بندي ‌کنيم؛ يعني تک‌تک مقدمات و نتيجه‌اي را که از آن‌ها گرفته‌ايم، مشخص کنيم (و البته از قدرت نوشتن براي مرتب کردن ذهن نبايد غافل شويم). سپس بايد بررسي کنيم که آيا تمام مقدمات درست هستند؟ و اگر تمام مقدمات درست هستند آيا نتيجه‌اي که ما مي‌خواهيم از اين مقدمات به دست مي‌آيد؟

گام اول. بررسي مقدمات

گاهي وقتي در ذهنمان استدلالي را از زبان يکي از دو طرف دعوا شکل مي‌دهيم، تمام مقدماتش را بيان نمي‌کنيم. يعني حتي تمام مقدمات را در ذهنمان هم نمي‌آوريم، چون احتمالا برايمان بسيار واضح و بديهي هستند. ولي گاهي همين گزاره‌هايي که به طور واضحي آن‌ها را درست مي‌دانيم، خيلي هم بديهي نيستند و شايد بد نباشد هر از گاهي، به خصوص در انتخاب‌هاي مهم، بررسي‌شان کنيم. به قياسي که يکي از ارکانش حذف شده باشد، «قياس مضمر» مي‌گويند که البته به خودي خود قياس اشتباهي نيست ولي اگر مقدمه‌ي محذوف اشتباه باشد به آن «قياس مضمر مردود» مي‌گويند که يک مغالطه است. چه خطاهايي ممکن است برايمان پيش بيايد که به اشتباه فکر کنيم مقدمه‌ا‌ي بديهي يا صحيح است؟

استفادهي نابهجا از واژهي «همه»

آدم‌ها انگار بسيار علاقه‌مندند که حکم‌هاي کلي درباره‌ي عالم به دست بياورند. ولي متاسفانه آن‌قدرها هم فهميدن اين که دنيا و به خصوص آدم‌ها چطور عمل مي‌کنند، کار ساده‌اي نيست. «استقرا» نام استدلالي است که در آن ذهن از بررسي قضاياي جزئي به يک نتيجه‌ي کلي مي‌رسد. اگر بتوانيم موضوع مورد نظر را در تک‌تک افراد بررسي کنيم و بعد حکم بدهيم، مي‌شود «استقراي تام» که حرفي هم درش نيست. ولي اگر افراد موضوع مورد نظر زياد يا نامحدود باشند، نمي‌توانيم همه‌ي افراد را بررسي کنيم. در اين حالت اگر از تعداد محدودي از افراد حکم کلي را نتيجه بگيريم، استقراي ما «استقراي ناقص» است. در اين حالت هر چقدر بتوانيم افراد بيشتري را بررسي کنيم، حکمي که مي‌دهيم با احتمال بيشتري درست است، ولي اين مدل استقرا به هر حال هيچ‌وقت موجب يقين نمي‌شود. ما خيلي اوقات از اين نوع استقرا استفاده مي‌کنيم در حالي که مثال‌ها و تجربيات جزئي‌مان اصلا براي دادن يک حکم کلي کافي نيستند. به اين استقراي ناقص که در آن شخص از يک يا چند مثال و تجربه‌ي جزئي يا از چند نمونه‌ي محدود، مطلبي را استنباط مي‌کند و آن حکم را تعميم مي‌دهد، در حالي که آن مثال‌ها و نمونه‌ها براي اثبات آن حکم کلي بسيار کم يا غيرمتعارف هستند، «تعميم شتاب‌زده» مي‌گويند که يک مغالطه است. وقتي به اين مغالطه دچار مي‌شويم، به آن مورچه‌اي شباهت پيدا مي‌کنيم که وقتي قطره‌ي آبي در خانه‌اش افتاد، فرياد زد «دنيا را آب برد!».

مثالي را که در ابتداي اين يادداشت آورديم نيز مي‌توان نمونه‌اي از دچار شدن به همين مغالطه دانست. وقتي فقط بر اساس افرادي که اطرافمان هستند يا تجربيات خودمان حکم مي‌دهيم، دچار خطاهاي بزرگي مي‌شويم. شبيه کارگرداني که وقتي از فيلمش استقبال نمي‌شود تعجب مي‌کند که مثلا مگر نامرغوب بودن غذاي حيوانات خانگي موجود در بازار دغدغه‌ي همه نيست؟! يا شبيه معلمي که علاقه و اشتياق زيادي به آموختن زبان‌هاي جديد دارد و دانش‌آموزاني را که اشتياقي به اين کار ندارند، تنبل مي‌داند. يا مثلا اگر از اين که چند تا از دختران اطرافمان (که همگي هم در طبقه‌ي يکساني هستند و تربيت‌هاي تقريبا مشابهي هم داشته‌اند) از پس کاري به خوبي برنيايند، نتيجه بگيريم که حتما آن کار مردانه است، دچار اين خطا شده‌ايم.

دقت داشته باشيد که براي افتادن در اين‌گونه خطاها حتما لازم نيست از کلمه‌ي «همه» استفاده کنيم. گاهي از واژه‌هايي مانند اکثرا، غالبا، بيشتر اوقات و … استفاده مي‌کنيم و خيالمان هم راحت است که حکم کلي نتيجه نگرفته‌ايم ولي در عين حال به عنوان گزاره‌هاي کلي از آن‌ها استفاده مي‌کنيم.

اغلب کساني که بچه‌دار مي‌شوند، دچار افت تحصيلي مي‌شوند يا کلا درسشان را رها مي‌کنند. من هم چون قصد دارم در چند سال آینده مادر شوم، از همین الان وقت زیادی برای درس خواندن نمی‌گذارم.

اين خطا در مشورت گرفتن از ديگران هم مي‌تواند خودش را نشان دهد. مثلا وقتي مي‌خواهيم مهم‌ترين مسائل و مشکلات کشور را پيدا کنيم و براي اين کار سراغ افراد مختلفي مي‌رويم، بايد حواسمان باشد که اکثرا هر فرد روايت ناقصي از مشکلات کشور دارد و اين نگاه به شدت تحت‌تاثير حوزه‌ي فعاليت و دغدغه‌هاي خودش است و ممکن است اين را به کل مسائل کشور تعميم دهد و ناخودآگاه يا خودآگاه سعي کند روايت خودش را روايت کاملي از مسائل کشور معرفي کند. (براي بيشتر خواندن درباره‌ي اين موضوع مي‌توانيد به يادداشت گرفتار دستگاه هاضمهي محيط مراجعه کنيد)

توجه نکردن به دو طرفه بودن يا نبودن يک گزارهي شرطي

قاعده‌ي منطقي در يک گزاره‌ي شرطي مانند «اگر الف، آن‌گاه ب.» اين است که اگر الف محقق شود، آن‌گاه ب هم محقق مي‌شود. دو خطا ممکن است در گزاره‌ي شرطي‌اي که به کار مي‌بريم، رخ دهد. اولين خطا اين است که اگر ب محقق شود، فکر کنيم حتما الف هم محقق شده است و دومين خطا اين است که اگر الف محقق نشود، فکر کنيم امکان ندارد ب هم محقق شود.

به اين مثال خيلي ساده نگاه کنيد.

من سر کلاسِ اين درس خيلي خسته مي‌شوم، پس حتما موضوع اين درس جذابيتي برايم ندارد و نبايد سراغش بروم.

در اين حالت گزاره‌ي شرطي به اين صورت است که «اگر موضوع درسي براي من جذابيت نداشته باشد، آن‌گاه سر کلاس اين درس خسته خواهم شد.» تحقق بخش دوم اين گزاره نمي‌تواند صادق بودن بخش اولش را براي ما اثبات کند. و همين طور از اين که يک موضوع درسي برايمان جذابيت داشته باشد هم نمي‌توانيم نتيجه بگيريم حتما سر کلاس آن درس خسته نمي‌شويم.

نديدن همهي گزينهها

تقسيم يا حصر عقلي، تقسيمي است که در آن تمام حالت‌ها و اقسام ممکن را در نظر گرفته باشيم. مثلا اين که «عدد طبيعي يا فرد است يا زوج». وقتي با حصر عقلي طرف هستيم، با حذف گزينه‌هاي اشتباه مي‌توانيم به يک گزينه‌ي درست برسيم. در مقابل حصر عقلي، حصر استقرايي است که در آن همه‌ي حالات ممکن آورده نشده‌اند. وقتي مثلا در يک حصر استقرايي سه حالت داريم و با نفي دو حالت، درست بودن حالت سوم را نتيجه مي‌گيريم، دچار مغالطه‌اي به نام «طرد شقوق ديگر» شده‌ايم.

من آدم کارهاي اداري نيستم. مجبورم بروم سراغ يک رشتهي ديگر و از اول براي کنکور کارشناسي بخوانم.

(آيا تمام مشاغل مرتبط با رشته‌ي فعلي شما از جنس کارهاي اداري هستند؟ سراغ چند نفر از فارغ‌التحصيلان رشته‌تان رفته‌ايد؟ آيا غير از شرکت دوباره در کنکور کارشناسي راه ديگري براي تغيير رشته وجود ندارد؟ و …)

واژه‌اي که احتمال گرفتار شدن در اين خطا را افزايش مي‌دهد، واژه‌ي «يا» است. وقتي بين چند گزينه کلمه‌ي «يا» مي‌آيد، ناخودآگاه تصورمان اين مي‌شود که حتما بايد يکي از اين گزينه‌ها را انتخاب کنيم و نه جمعشان قابل تحقق است و نه گزينه‌اي خارج از اين‌ها وجود دارد.

اگر ميخواهي فعاليت اجتماعي داشته باشي و کار موثري انجام دهي بايد خانوادهات را کنار بگذاري.

(هرکسي بايد يا خانواده‌اش را انتخاب کند، يا فعاليت و تاثيرگذاري اجتماعي را؟ نمي‌شود هر دو را با هم داشت؟ يا شايد در اين مثال خاص بهتر باشد بگوييم نبايد هر دو را با هم داشت؟)

پيشفرضها و پيشداوريها

مقدماتي که هر کدام از دو طرف بحث، در درونمان، بديهي مي‌دانند، پيش‌فرض‌هاي خودمان هستند که متاسفانه هميشه بديهي يا درست نيستند. حالت طبيعي اين است که اجازه دهيم وقايع و حقايق خارجي، پيش‌فرض‌ها و پيش‌داوري‌هاي ما را اصلاح کنند. يعني نسبت به پيش‌فرض‌هايمان محتاط باشيم و اگر با حقايقي برخورديم که با پيش‌فرض‌هاي ما فرق داشتند، پيش‌فرض‌ها را تصحيح کنيم. اگر کسي مبناي قضاوت‌هايش را پيش‌فرض‌هاي خود قرار دهد و آن‌ها را ملاک و معياري براي قبول و رد حقايق خارجي بداند، مرتکب مغالطه‌اي به نام «رها نکردن پيش‌فرض‌ها» شده است. و اگر دچار اين مغالطه شويم، مانند کسي مي‌شويم که مي‌گويد «فکر و ذهن من شکل گرفته، آن را با حقايق مغشوش نکنيد!».

البته که نگاه انتقادي به پيش‌فرض‌ها داشتن و اصلا تشخيص آن‌ها در وهله‌ي اول، اصلا کار ساده‌اي نيست و تمرين بسيار زيادي مي‌خواهد و شايد حتي به استاد هم نياز داشته باشد. با اين حال ممکن است صحبت کردن و شنيدن حرف افرادي متفاوت از خودمان، يعني کساني که پيش‌فرض‌هايي متفاوت از ما دارند، بتواند به ما کمک کند.

گام دوم: رابطهي مقدمات با نتيجه

بعد از اين که درست بودن مقدمات را بررسي کرديم، بايد ببينيم رابطه‌ي بين مقدمات با نتيجه‌اي که مي‌خواهيم بگيريم به چه صورت است.

گاهي مقدمات ما به نتيجه‌اي مي‌رسند که خاص‌تر از نتيجه‌اي است که ما گرفته‌ايم. يعني مقدمات استدلال نمي‌توانند به طور کامل نتيجه‌اي را که گرفته‌ايم، اثبات کنند و فقط بخشي از آن را نشان مي‌دهند. و گاهي چيزي که از مقدمات فهميده مي‌شود مطلبي کلي است که نتيجه‌ي مورد نظر ما تنها بخشي از آن را تشکيل مي‌دهد و يا حالت خاصي از آن است. (گزينه‌هاي ديگري هم براي اين نتيجه وجود دارد که ما آن‌ها را در نظر نگرفته‌ايم). و گاهي مقدمات به نتيجه‌اي متفاوت از نتيجه‌اي که ما گرفته‌ايم مي‌رسند.

در هر سه‌ حالت بالا دچار مغالطه‌اي به نام «دليل نامربوط» شده‌ايم.

براي دچار نشدن به اين مغالطه شايد خوب باشد راجع به شکل‌هاي مختلف استدلال بيشتر بخوانيم و به کتاب‌هاي منطق مراجعه کنيم. ممکن است مفصل بودن يا صحت مقدماتمان باعث شوند از ارتباط درست ميان مقدمات و نتيجه غافل شويم. معمولا نوشتن تک‌تک مقدمات و صورت‌بندي استدلال کمک مي‌کند بتوانيم نتيجه‌اي منطقي از مقدماتمان بگيريم.

و سخن آخر اين که طرح جدي مسئله‌ي سفسطه يا مغالطه در طول تاريخ با افرادي به نام سوفسطاييان آغاز شد. اين افراد تعاليمي را به مردم مي‌آموختند که تقريبا در زندگي عملي به کار مي‌رفت و در قبالش حق‌التدريس دريافت مي‌کردند. يکي از مصاديق بارز تعاليم سوفسطاييان آموزش خطابه و سخن‌وري، به ويژه در محاکم و دادگاه‌ها بود. در يونان باستان متهم و مدعي بايد شخصا در برابر قضاوت قرار مي‌گرفتند و کسي در دادگاه برنده مي‌شد که مي‌توانست مخاطبان و قاضيان دادگاه را قانع کند. مهارت سوفسطيان به ويژه در اين بود که با استفاده از خطاهاي انديشه و مغالطات بتوانند هر چيزي که مي‌خواهند را حق نشان دهند.

شايد بايد يک نفر اين لغزشگاه‌هاي فکر و مغالطات را به قاضي‌ها‌ي يونان ياد مي‌داد تا گولِ بازي‌هاي سوفسطاييان را نخورند و بتوانند حق واقعي را تشخيص دهند. حالا نمي‌دانم بالاخره قاضي‌هايشان اين‌ چيزها را ياد گرفتند يا قبل از آن تمدنشان نابود شد، ولي مهم اين است که ما امروز اين فرصت را داريم که تلاش کنيم بفهميم کجاي استدلال‌هاي افرادِ درونمان، با نظرات مختلفشان، درست نيست و اجازه ندهيم که گولمان بزنند و تصميماتي بهتر از قاضي‌هاي يونان باستان بگيريم.

+ برای نوشتن این یادداشت از کتاب مغالطات نوشته‌ی علی‌اصغر خندان استفاده شده است.

نویسنده : 

سارا مستغاثی

نوشتهٔ پیشین
ویژه‌نامه‌ی نشریه‌ی تخصصی جهت تیر 1400
نوشتهٔ بعدی
گرفتار دستگاه هاضمه‌ی محیط!

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست