خودت را از معادله حذف نکن!
نگاه طبیعی به استعدادها، توانمندیها و علایق در فرایند احساس تکلیف
سرمان را که میچرخانیم گوشهای از دنیا یک اتفاق جدید رخ میدهد. زلزله، سیل، سونامی، طوفان، آتشسوزی جنگل، انفجار، نسلکشی، بحران آب و غذا، محرومیت، استعمار، استبداد، شانتاژ و غیره که هر کدام از اینها یک مسئلهی بیرونی محسوب میشود. مسائل درونیتر اما در همین نقطهی دنیا که ایستادهایم، انتظارمان را میکشند، از جمله لیست ددلاینهای دور و نزدیک تحصیلی، پروژههای در حال تکمیل کاری، پیامهای پاسخداده نشده در پیامرسانها، ظروف تلنبارشده در ظرفشویی و … . خلاصه سرمان را که میچرخانیم در هر گوشهای از دنیا هزار و یک مسئله پیدا میشود که بتوانیم نسبت به آن احساس تکلیف کنیم؛ احساس تکلیف!
این جا میخواهیم با هم سفری ذهنی داشته باشیم به بازدید از بخش منطقی فرایندی نسبتا پرتکرار به نام احساس تکلیف. آن جایی که با مسئلهای در عالم مواجه میشویم و همزمان میزان قابل توجهی از مشغولیت دل و ذهن را صرفش میکنیم اما هنوز مطمئن نیستیم که آیا شخصِ مورد نظر -که «من» می نامیمش- مشخصا نسبت به آن تکلیفی دارد یا خیر؟ فرایندی جهت تصمیمسازی که بیایید اسمش را بگذاریم برزخِ «احساس تکلیف بکنم یا نکنم؟».
گام اول. واقعا این مسئله یک تکلیف است؟
پرسشی که در همان ابتداییترین مراحل این فرایند گریبان شما را میگیرد و بسته به این که چقدر محکم و مستدل پاسخش را یافته باشید، در مقاطع بعدی بهخصوص نواحی دشوار و چالشبرانگیز اقدام و عمل، کمتر اما حتما باز هم به سراغتان میآید.
از آنجایی که مفهوم تکلیف ذیل مفهوم بندگی معنا پیدا میکند، نقش معبود در پاسخدهی به این پرسش بسیار پررنگ میشود. حالا نه این که جاهای دیگر، نقش معبود نعوذبالله کمرنگتر باشد؛ حقیقت آن است که جز او مطلقا نقشی در عالم یافت مینشود! این پررنگی از آن جهت مورد تاکید است که حواسمان باشد تکلیفی که ربط و اتصالش با الهِ احد و واحد نامشخص باشد، دیگر اسمش تکلیف نیست. البته که به توصیف قرآن کریم[1] «مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَیهُ» هم داریم و چنان الههایی حتما که آنچنان دستوراتی هم برای بندههایشان دارند، اما در گفتمان اصیل دینی آنچه که مشخصا تکلیف مینامیم و ثمرهای دارد محصور در خودش به نام رشد، تنها در مسیر بندگی الله یافت میشود و لاغیر.
نمونهی اتصالهای محکم و معنادار بین تکلیف و معبود را میتوان در مسائل انقلاب اسلامی پیدا کرد؛ به ویژه تکالیفی که در محدودهی جهتگیری تخصصیمان میگنجند. انقلاب اسلامی به عنوان یک جریان پیشرو به سوی هدف تحقق ولایت الله بر جمیع جوانب حیات بشری در حرکت است که همین امر سبب میشود ضامن خوبی برای حفظ شاخص بندگی در مواجهه با مسائل گوناگون عالم باشد. درون مرزهای گفتمانی انقلاب اسلامی است که مسائل میتوانند حداقل روشنتر، لباس تکلیف بر تن کرده و مسیر رشد فرد و جامعه را فراهم کنند.
پس در حیطهی جهتگیری تخصصی، همین که بررسی میکنیم آیا فلان مسئله درون مجموعه مسائل انقلاب اسلامی میگنجد یا خیر، در واقع صلاحیت اطلاق تکلیف بر آن را سنجیدهایم و میتوانیم به گام بعد بپردازیم.
این جا تیم جهتگیری تخصصی لازم میبیند تا برای بار نمیدانم چندم توصیه کند: خودتان را از دام مهمترین و اصلیترین و لازمترین و همهی این «ترینهای» وسواسبرانگیز رها کنید! فقط کافی است که آن مسئله حقیقتا مسئلهی لازم برای حرکت این جریان باشد تا از این مرحله سربلند بیرون آید.
گام دوم. واقعا این مسئله تکلیف من است؟
موقعیتی فرضی را تصور کنید که افراد مکلفند به صورت شیفتی دیدهبانی بدهند تا امنیت جمع حفظ شود؛ یکی از اعضای جمع هم نابیناست. آیا کسی میتواند از او انتظار داشته باشد که مثل بقیه دیدهبانی بدهد؟ آیا دیدهبانی او منجر به نتیجهی این تکلیف یعنی تامین امنیت جمع میشود؟ بدیهی است که مکلف باید امکان ادای تکلیف را داشته باشد تا حقیقتا مکلف باشد. اما چه میشود که گاهی به خودمان اجازه میدهیم بدون کمترین استعداد، مهارت، علاقه و بینشی نسبت به یک مسئله، احساس تکلیف کنیم؟
گاهی جوگیر میشویم. میخواهیم ما هم به همان مسئلهای بپردازیم که این روزها تیتر یک خبرهاست یا حتی بین رفقای همتیپمان اصطلاحا مد است!
گاهی هم خیالپرداز میشویم. چنان آرزوهای دور و درازی دربارهی آیندهی فانتزیِ پرداختن به یک مسئله، در سر میپرورانیم که چشمانمان به جای واقعیت، توهمهایمان را میبیند.
از این بزنگاههای خطاهای تشخیصی که بگذریم، در بقیه موارد معمولا خودمان حواسمان هست که قدر ظرفیتهایمان را بدانیم. گویا عقلا و فطرتا به سمت مسائلی گرایش پیدا میکنیم که نه تنها حداقلهای لازم برای پرداختن به آن را داریم، بلکه حتی در بسیاری از موارد ویژهْ ظرفیتهایی هم برای شکوفایی در خود میبینیم. خلاصه در حالت طبیعی، خودمان را از معادله حذف نمیکنیم و با نظر به ویژگیهای بالفعل و بالقوهی امروزمان پاسخ این پرسش را نیز مییابیم.
حال شاید بپرسید تجربهی حاصل از زمانهایی که مبتلا به ابتلائات الهی شده و به محض تنسپردن به تکالیف مربوطه، با معجزاتی در مهارتها، استعدادها و حتی علایق و سلایقمان مواجه میشویم، با کجای این فرایند میخواند؟ بیایید چنین موقعیتهایی را تصور کنیم؛ وقتی عضو نزدیکی از خانوادهتان به بیماری سختی دچار شود، وقتی خدا فرزندی به شما بدهد، وقتی دشمن به مرزهای کشورتان حمله کند، وقتی به حکم رهبری به مسئولیتی سنگین منصوب شوید و در بسیاری وقتهای تلخ و شیرین متعدد دیگری که مکلفبودن شخص شما به تکلیفی مشخص، از روشنایی روز هم روشنتر است، از خودتان انتظار چه واکنشی دارید؟ غیر از این است که میخواهید هرچه دارید و ندارید در کفهی بندگی بگذارید و مومن هم باشید که خداوند از آن حیثی که حسابش را نمیکنید، ظرفیت و قوت و توان، رزقتان کند؟ با این وجود میتوان ادعا کرد که در همین ابتلائات ویژه و تکالیف محرز، کار عقل و حساب و کتاب کاملا تعطیل میماند؟
واقعیت این است که سبک و روش مریضداری، مدیریتی، فرزندپروری و حتی جنگیدن شما در میدان نبرد هم باز نسبت مشخصی با استعدادها، توانمندیها، گرایشها، سلایق و جمیع مولفههای سازندهی شخصتان دارد. پس آگاهانه طیکردن این فرایند دو مرحلهای، شاید به درد تشخیص چرایی بعضی تکالیفمان نخورد ولی مطمئن باشید همچنان برای تشخیص چگونگیها مفید است. در واقع گاهی این فرایند را طی میکنیم تا بفهمیم نسبت به یک مسئلهی کلان اساسا مکلف هستیم یا نه، گاهی هم قرار است بفهمیم نسبت به چه اجزاء مشخصی از آن مسئله مکلفیم و چگونه.
حال اگر بخواهیم کمی از این مسائل و کاندیداهای فرضی تکالیف فاصله بگیریم چطور؟ مگر همین امروز من و شما وسط میدان جنگ قرار نداریم؟ مگر پرچم لا اله الا الله را بر همهی قلههای عالم برافراشتهایم که بخواهیم در عافیت و آسایش از احساس تکلیف صحبت کنیم؟ مگر بساط شرک و کفر برچیده شده که مبارزه تعطیل باشد؟ اعتراف میکنیم نه! به همین دلیل است که تلاش میکنیم در گام اول بسیاری از مسائل را از دایرهی تکالیف حذف کنیم. مسئله حتی اگر به دردناکی سوختن حیوانات مظلوم در آتشسوزی جنگلهای استرالیا هم باشد، تا وقتی با جریان حرکت عالم به سوی الله نسبت مشخصی پیدا نکند، نام تکلیف نمیگیرد. در گام دوم اما از میزان تنوع مسائل درون حوزهی تکالیف استفاده میکنیم تا بتوانیم بهترینِ خودمان را در خدمت عبودیتمان قرار دهیم. همانطور که در جنگ سخت هم نیاز به بیسیمچی هست، هم تکتیرانداز، هم غواص و…، در نزاع همیشگی جبههی حق مقابل باطل نیز تخصصها و نقشآفرینیهای متعدد و متنوعی نیاز است که کافی است انطباق موجودیت منحصر به فرد خودمان را با آنها بسنجیم تا بتوانیم معادلهی چند مجهولی احساس تکلیفهایمان را بهینهسازی کرده و در زمان مناسب به تکالیف اصلی و اساسی خود آگاه شویم.
گویی در تشخیص تکالیف همواره باید بین حجت درون و حجتهای بیرون در رفت و برگشت باشیم؛ در یک موقعیتهایی سهم حجتهای بیرون بیشتر میشود و در موقعیتهایی دیگر، سهم حجت درون. شاید کافی است آن مقدار از معادله را که اطاعت از خدا و اطاعت از ولی خدا تعیین میکند، حق محفوظ حجت بیرون بدانیم و در برابرش سر تسلیم فرود آوریم؛ به آن مقدار از معادله هم که به تشخیص خودمان نهاده شده، به چشم تکلیفی نسبت به خودمان بنگریم که مکلفیم ویژهْ استعدادها، مهارتها، گرایشها و خلاصه ویژهْ موجودیت خود را شناسایی و بالفعل کرده تا بهترینِ خودمان را در خدمت عبودیتمان و غلبهی جریان حق علیه باطل قرار داده باشیم. و شاید کافیتر است مطمئن باشیم که در این مسیر شکست معنا ندارد؛ هر تجربهی موفق، ما را یک قدم به اهداف بلندمان نزدیکتر کرده و هر تجربهی ناموفق نیز مقدمات شناخت ما را برای کسب موفقیتهای آینده فراهم میکند. شناختی که گنجهای درون موجودیت امروزمان را با همهی نقصها و کاستیهایش ارزشمند میداند و به رشد و وسعتهای آیندهای که در گرو رسیدگی به تکالیف امروز کسب میشوند خوشبینانه مینگرد.
[1] أَرَءَيتَ مَنِ تَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَیهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَیهِ وَكِيلًا (فرقان، ۴۳)
أَفَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَیهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلم وَخَتَمَ عَلَى سَمعِهِ وَقَلبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَوَة فَمَن يَهدِيهِ مِن بَعدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ (جاثیه، ۲۳)
نویسنده :
سارا حاجلی